خانم ش» شیک پوش است. هیکل ورزشکاری دارد و کمابیش رفتارش مانند مردهاست. خانم ش» مربی ژیمناستیک است. بیشتر مربی بچه هاست اما به بعضی از بزرگ ترها هم -مثل من- که بست نشستند و چندین ماه از او خواهش کردند و آخر هم ناامید نشدند درس می دهد. دوستش دارم و از صمیم قلب امیدوارم که این احساس دو طرفه باشد. خانم ش» ازدواج کرده و وقتی خسته می شوم و بچه های کوچک تر را تماشا می کنم که بالانس یا نیم پشتک می زنند، می نشیند کنارم و از شوهرش برایم می گوید. از این که دلش بچه می خواهد اما نمی شود. از این که کارش را دوست دارد اما مزاحم درس خواندنش می شود.

برخلاف من که تقریبا زیر و بم زندگی او را می دانم، خانم ش» مرا نمی شناسد. من از آن هایی نیستم که وقتی سر حرف باز می شود از خودم برایشان بگویم. البته این قضیه هم هست که او خیلی از من بزرگ تر است و من برای تخلیه حرف های انباشته شده ام هزاران راه سراغ دارم که صحبت کردن با مربی ژیمناستیکم قطعا یکی از آن ها نیست!

به جرئت می توانم بگویم، خانم ش» مرا از آن انزوای خودم بیرون کشید. اگر می بینید که برایتان حرف می زنم، اگر می بینید که شوخی می کنم، اگر می بینید که از ارتفاع نمی ترسم، اگر می بینید که ریسک می کنم، اگر می بینید که دیگر کمتر گریه می کنم، اگر می بینید که دیگر آن دختر لوس سابق نیستم که با هر حرفی به او بر می خورد و خیلی چیزهای دیگر، همه شان از صدقه سری خانم ش» است. خانم ش» مرا ساخت. نفیسه ای که در حال حاضر می بینید حاصل زحمات هر روز خانم ش» است. نفیسه ای که قوی تر از گذشته است و قرار است قوی تر هم بشود.

آن اوایل که با او آشنا شده بودم حاضر نبودم حتی از یک ارتفاع کوتاه بپرم. حاضر نبودم خودم را رها کنم تا او مرا بگیرد. علاوه بر این که به او اعتماد نداشتم از افتادن هم می ترسیدم. اما حالا در دنیا تنها یک نفر است که می توانم خودم را با خیال راحت به او بسپرم تا هرکاری که دلش می خواهد انجام دهد و آن خانم ش» است. خانم ش» به شوخی می گوید که به خاطر کمک های مداومش به من برای نیم پشتک دیسک کمر گرفته است اما من می دانم که واقعا کمرش درد می کند. می دانم و کاری از دستم ساخته نیست. وسیله نداریم تا روی آن تمرین کنیم. خانم ش» می خواهد باشگاه اجاره کند تا از این درد کمرهای مداومش خلاص شود. چون او برخلاف بقیه مربی های ژیمناستیک که به کودک ها درس می دهند، یک دختر 15 ساله هم توی شاگردهایش دیده می شود.

خانم ش» همیشه به من می گوید: دنیا از آن شجاعان است». می گفت این جمله را باید هر روز و هر ثانیه تکرار کنم تا بشود ملکه ی ذهنم. او این جمله را روی بوک مارکم نوشت تا همیشه یادم بماند. حالا همیشه قبل از پشتک زدن یا هرچیزی دیگری، موقع تمرین یا موقع مسابقه، همیشه این جمله را می گویم. توی زندگی واقعی ام هم همینطور. دنیا از آن شجاعان است». و هر بار چهره اش یادم می افتد. لبخند بی نقص اش و موی رنگ شده اش. دنیا از آن شجاعان است». هیکل ورزشکارانه اش و رفتارش که کمابیش مانند مردهاست. دنیا از آن شجاعان است». علاوه بر اینکه توانایی بدنی اکنونم را مدیون او هستم رفتارم را هم مدیون او هستم. او مهربانی را یادم داد و قوی بودن را. و مهم تر از همه شجاع» بودن را.

اگر دنبال بهترین الگوی دنیا می گردید یک سری به باشگاه ما بزنید. در آنجا معلم جوانی است که به کودکان ژیمناستیک یاد می دهد. اما اگر بست بشینید و چندین ماه آویزانش شوید، شاید قبول کند که شاگردهای بزرگسالش از یک دانه به دوتا افزایش پیدا کند! یک سری به باشگاه ما بزنید و مهم نیست که چقدر از ارتفاع می ترسید. او بهتان می گوید دنیا از آن شجاعان است» و یکهو خودتان را موظف می دانید که شجاع باشید چون دنیا از آنِ آن هاست. چون خانم ش» هم شجاع است و دنیا اکنون از آنِ اوست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها