او می گوید که دوستم دارد و می گوید که به دیگران حسودی اش می شود. او این ها را می گوید اما این ها همه شان تنها کلماتی هستند که او برایم پشت سر هم می چیند. در عمل، او هیچ گاه سراغم نمی آید. در عمل، او به قول هایش وفا نمی کند. در عمل، او مانند حرف هایش نیست. او کسی نیست که بخواهم دوستش داشته باشم. او کسی نیست که بتوانم به او تکیه کنم. او کسی نیست که بخواهم باقی عمرم را با او باشم. نمی توانم به او اعتماد کنم و باید جلوی این صحبت های مسخره که اعصابم را خورد می کنند بگیرم. 

باید بیخیال پیام دادن به او شوم. باید دست از این همیشه آنلاین بودن و همیشه قدم اول را برداشتن، بردارم. او اگر مرا می خواهد، خودش باید پا پیش بگذارد. او هم مثل ملیکا خواهد بود. می گوید اما عمل نمی کند و نادیده ام می گیرد و آخر کار همه چیز را با یک عذرخواهی و دوستت دارم سر هم می آورد و من دیگر نمی خواهم این طور باشد.

باید نادیده اش بگیرم و باید دست از پیام دادن به او بردارم. باید این کار را انجام دهم. و اگر این کار را انجام دادم، خودم را یک کتاب فوق العاده مهمان می کنم. یک کتابی که مدت ها منتظر خواندش بودم و اقدامی برای خریدش نکردم. خودم را یک کتاب مهمان می کنم اگر موفق شوم این کار را انجام دهم. 

من کسی را نداشتم که این طور دوستم داشته باشد و هیجان زده ام. همین. من در جواب سوال هایش دروغ می بافم و در نظرم او بچه ی بهانه گیری است که به مادرش وابسته شده و به چیزهای احمقانه علاقه دارد. علاقه ای که مطمئنم چند سال دیگر فروکش خواهد کرد همان طور که دیگران علاقه شان فروکش کرده است. او می گوید که مرا درک می کند اما ما مایل ها با یکدیگر فاصله داریم. او هنوز کودک است. هنوز به چیزهای احمقانه وابسته است و چند سال طول می کشد تا متوجه شود. وقتی کسی وارد زندگی اش شود که عاشقانه به او عشق بورزد، بزرگ می شوو. وقتی سختی های عشق را تجربه کند دیگر تملم زندگی اش را با چیزهای احمقانه پر نمی کند.

او هنوز بچه است و من نمی خواهم کسی یاشم که این را یه او می گویم. پس رهایش می کنم تا چند سال بعد، خودش متوجه شود. سعی می کنم رابطه ام را با او کمتر کنم و به خودم یادآوری می کنم که من برای ادامه ی زندگی نفرت انگیزم، به کسی احتیاجی ندارم. کاغذی برای نوشتن و کتابی برای خواندن و گربه ام برای تمام زندگی ام کافیست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها